Web Analytics Made Easy - Statcounter

دخترم را که باردار بودم، کار هم می‌کردم. فشار کار زیاد بود. وقتی می‌آمدم خانه، می‌دیدم مجید به تجربه سال‌های دانشجویی، کته درست کرده و غذای مختصری آماده کرده است! - اخبار فرهنگی -

به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، کتاب «استاد» از جمله آثاری است که پس از شهادت دانشمند ارزشمند هسته‌ای کشورمان، شهید مجید شهریاری به رشته تحریر درآمد و از سوی انتشارات شهید کاظمی به چاپ رسید.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

نویسنده این کتاب "فاطمه شایان‌پویا" یکی از دانشجویان شهید شهریاری است که در دانشگاه شهید بهشتی درس خوانده است. او خاطراتی از شهید شهریاری را از زبان همسر، دختر، دانشجویان، دوست و همکار قدیمی، استاد و ... گردآوری کرده که در قالب یک کتاب در اختیار علاقه‌مندان قرار گرفته است.

در زیر چند خاطره نقل شده درباره شهید شهریاری از زبان افراد مختلف را می‌خوانیم:

بهجت قاسمی، همسر دکتر شهریاری در خاطره‌ای از روزهای آشنایی و ازدواجش با این دانشمند هسته‌ای سخن می‌گوید:

"آشنایی‌ام با مجید وقتی بود که من شده بودم شاگرد او. اوایل ازدواج مان شغل درست و حسابی نداشت. خانواده‌اش هم یک خانواده فرهنگی و خیلی ساده بودند.

من هم شرایط مشابه داشتم، حتی تمام جهیزیه‌ام را با حقوق خودم خریدم. چند تکه اسباب و اثاثیه در حد واجبات. چون خانه اولمان خانه دانشجویی بود و جای زیادی نداشتیم. جشن عروسی‌مان را هم در سالن دانشگاه گرفتیم. این ابتکار و خواسته هر دو تایمان بود.

دو تا بچه داشتیم و تازه رفتیم ماه عسل شمال... برای هیچ کدام‌مان مهم نبود فردای عروسی با ماشین آخرین سیستمی که نداشت ما را نبرد دور دنیا بچرخاند!

وقت فکر کردن به این چیزها را نداشتیم، بس که سرمان در کتاب و درس بود. توی یک زندگی آرام و شیرین غوطه‌ور بودیم. دخترم را که باردار بودم، کار هم می‌کردم. فشار کار هم زیاد بود. وقتی می‌آمدم خانه، می‌دیدم مجید به تجربه سال‌های دانشجویی، کته درست کرده و غذای مختصری آماده کرده است. محسن را هم خودش ضبط و ربط می‌کرد؛ خیلی مراقب من بود و خیلی رئوف و مهربان بود..."

مستند «مرا ببین» آماده نمایش شد/ دیده شدن به قیمت "شاخ شدن در اینستاگرام"!آخر هفته با شبکه مستند|تماشای افرادی که با دست خالی "کارآفرین" شدند!/ عوامل "درخت گردو" در تلویزیون

یکی از دانشجویان دانشگاه شهید بهشتی که زیرنظر دکتر مجید شهریاری فعالیت کرده است، در خاطره‌ای می‌گوید:

"اواخر تابستان 1387 بود که برای اولین بار قدم به دانشگاه شهید بهشتی گذاشتم. در مقطع کارشناسی برق خوانده بودم و آشنایی چندانی با این رشته جدید نداشتم، چند روزی از شروع کلاس‌ها می‌گذشت. دانشکده هنوز کامل نشده بود. سایت به تدریج تجهیز می‌شد و کتابخانه در واقع سالنی بود با چند میز و قفسه‌های خالی که کم‌کم پر می‌شدند. کمتر کسی به آنجا پا می‌گذاشت. آن روز صبح به همراه یکی از بچه‌ها نشسته بودیم در آن سالن خالی و از خودمان می‌گفتیم، دانشکده، احساس و تردیدهایمان در این رشته جدید و ...

در همان حال‌و‌هوا بودیم که ناگهان در آن تاریک و روشن اول صبح، دکتر را دیدیم که پیش از رفتن به کلاس اولش سَرَکی به داخل کتابخانه کشید.  ما را که دید تعجب کرد؛ ایستاد و سلام و علیک کرد. با اینکه کلاس سروقت برایش برایش بسیار مهم بود، اما اوج تردید را در نگاه‌مان حس کرد. همان‌طور ایستاده شروع کرد به صحبت کردن؛ از رشته‌مان گفت و گستره و آینده کاری‌اش و...

با امیدواری می‌گفت: «هنوز اول راهیم؛ خیلی کار داریم.» اواسط همان ترم خبردار شدیم در تکمیل ظرفیت دانشگاه مالک‌ اشتر هم قبول شده‌ایم و می‌توانیم برای ثبت‌نام ترم بعد ارشد برق اقدام کنیم. دوتایی خیلی با هم حرف می‌زدیم. آینده رشته برق برایمان خیلی واضح‌تر بود، اما در طول آن ترم و بعدها در طول زمان 2 چیز برایمان مشخص شد. یکی بحث علم بود و دیگری اخلاق. دکتر در هر 2 این‌ها نمونه بود. شاید آن روزها باور نمی‌کردیم ما دانشجویان مردد و سرگردان این روزها مشغول آماده شدن برای دفاع از تز دکترای‌مان باشیم.

یکی دیگر از دانشجویان شهید شهریاری در خاطره‌ای درباره اهتمام این دانشمند هسته‌ای نسبت به پیگیری امور دانشجویانش می‌گوید:

دکتر با وجود مشغله درسی، کاری و خانوادگی فراوان برای دانشجوها به شدت وقت می‌گذاشت. این وقت فقط برای مسائل درسی نبود. در مسائل شخصی دانشجوها هم مثل یک مشاور دلسوز وقت می‌گذاشت. تقریباً کسی نبود از این مشاوره‌ها ناراضی باشد. همان سال ها بود که از طریق یکی از اساتید در جریان خواستگاری آقایی از هم کلاسی هایم در دانشکده قرار گرفتم. راستش خیلی جا خورده بودم و مسئله را با خانوده ام مطرح کردم. معتقد بودند که قبل از هر اقدام رسمی، باید در مورد او و خانواده‌اش تحقیق کرد. بعد از کلی کلنجار رفتن با خودم، موضوع را با دکتر مطرح کردم. چون اطلاع داشتم که شناخت خوبی از او دارد. دعوتم کرد به دفترش، با خجالت وارد شدم. انگار که متوجه معذب بودن من شده بود. بدون معطلی رفت سر اصل مطلب. حدود 2 ساعت صحبت می‌کردیم و در طول این 2 ساعت از ارائه هیچگونه اطلاعات مرتبطی کوتاهی نکرد.

برایم خیلی جالب بود؛ دکتر با وجود اینکه حس خوبی به این ماجرا داشت از بیان برخی مطالب فاکتور نگرفت؛ اتفاقاً کاملاً صادق و بی‌طرف مسائل مهمی را درباره خانواده و زندگی او برایم گفت که شاید اصلاً به آن‌ها فکر هم نمی‌کردم. اما بعدها فهمیدم چقدر دانستن آن مطالب در زندگی‌ام نقش داشته و مفید بوده است.

بعد از ذکر شرایط و تفاوت‌ها از خاطرات ازدواج و شروع زندگی مشترک خودش گفت. از چندین سال زندگی ساده و بی‌آلایش در خوابگاه دانشجویی متأهلی؛ خاطرات عجیب و غریبی که شاید این روزها خیلی سخت به نظر می‌آمد، اما آنقدر با شیرینی و شعف،  تعریف‌شان می‌کرد که من را عمیق به فکر فرو می‌برد. بعد از چند ماه ازدواج کردیم به دلیل شرایط موجود آن زمان ما هم زندگی مشترک‌مان را خیلی ساده و در خوابگاه دانشجویی شروع کردیم. 3 سال آنجا بودیم و به جرأت می‌توانم بگویم آن 3 سال شیرین‌ترین سال‌های زندگی من بود. من دختری که کل مساحت سوئیت خوابگاه متأهلی به اندازه یک اتاق  خوابم در دوران مجردی بود امروز افتخار می‌کنم که سادگی را با شناخت انتخاب کردم.

دختر شهید مجید شهریاری درباره برخورد پدرش با او تعریف می‌کند:

ما توی فامیل بدحجاب داریم اما بابا هیچ وقت مستقیم تذکر نداد، ولی آنها خودشان به احترام بابا که مذهبی بود رعایت می‌کردند.

برای من مسئله کمی فرق می‌کرد، بابا به من هم مستقیم تذکر نمی‌داد ولی وقتی بین فامیل و آشنا می‌رفتیم و حجاب، رفتار و ... آنها را می‌دیدم که زیاد رعایت نمی‌کردند و اینکه بابا مرا و حجابم را در مقایسه با آنها خیلی بیشتر دوست داشت، من تشویق می‌شدم.

گاهی بعضی عروسی‌ها را که در آنها گناه بود، نمی‌رفتیم، بعداً به خانه‌شان می‌رفتیم و تبریک می‌گفتیم.

با کسی از فامیل نزدیک که مذهبی یا هم عقیده نبود بحثی را می‌کرد که مورد علاقه هر دو باشد؛ مثلاً یکی از فامیل‌‌ها مذهبی نبود ولی حافظ را دوست داشت، یادم هست کل مدتی که خانه‌شان بودیم از حافظ حرف می‌زد و بابا هم تعابیر عرفانی از شعر حافظ را می‌خواند.

انتهای پیام/

منبع: تسنیم

کلیدواژه: کلیدواژه های بیانات مقام معظم رهبری کتاب کلیدواژه های بیانات مقام معظم رهبری کتاب شهید شهریاری سال ها

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.tasnimnews.com دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «تسنیم» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۳۵۱۸۴۴۷ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

معلمان مشق عشق را در مکتب‌خانه‌ها تدریس می‌کنند

خبرگزاری مهر – گروه استان‌ها: از کودکی به ما آموخته‌اند که واژه «معلم» بسیار مقدس است، انسانی که همواره در ذهن ما تداعی کننده پاکی، مهربانی، دلسوزی و آرامش است.

مردان و زنانی که با هنر خاص خودشان ده‌ها کودک و نوجوان را ساعت‌ها در کنار هم در چهار دیواری با آرامش و متانت کنار هم می‌نشانند و راه روشن آینده را برایشان ترسیم می‌کنند.

معلمی شغل نیست، بلکه عشقی است که در مویرگ‌های سیستم آموزش و پرورش جریان یافته تا با در هم تنیدگی منظم و بی نقصش آینده‌ای درخشان را برای ایران سربلندمان رقم بزند.

واژه ایثار را می‌توان در تلاش مردان و زنانی ترجمه کرد که علی رغم کمبودها، فرسایش‌ها و چالش‌های اقتصادی عاشقانه پای تحصیل فرزندان ایران ایستاده‌اند تا راه درست زندگی کردن را آموزش دهند.

علی سمیع یکی از مردان عاشقی است که نه تنها در کلاس درس بلکه در صحنه زندگی شخصی اش، ایثار را تمام قد معنا کرده است، روایت از خودگذشتگی‌های آقای سمیع دشوار است اما گوشه‌ای از آن را برای شما به نگارش درآورده‌ایم.

او ۳۳ سال است که پس از تحصیل و قبولی در تربیت معلم گلپایگان پا به عرصه آموزش گذاشته و در مدارس خمینی‌شهر، شاهین شهر و ناحیه چهار آموزش و پرورش به تدریس پرداخته است، علاقه به زادگاهش او را راهی میمه کرد و تا امروز ۱۳ سال است که به عنوان مدیر مدرسه برکت خدمت می‌کند.

مدرک تحصیلی این معلم عشق، کارشناسی‌ارشد مدیریت و برنامه‌ریزی درسی است. در سال ۱۳۷۸ ازدواج کرده و یک سال بعد دخترش چراغ زندگی مشترکشان را نورانی تر کرد و با تولد فرزند پسرش در سال ۱۳۸۶ جمع خانواده‌اش جمع‌تر شد.

نگهداری از همسری که ۸ سال است در کما به سر میبرد

سال ۱۳۹۴ را می‌توان از سخت‌ترین سال‌های زندگی آقای سمیع دانست، او در این باره به خبرنگار مهر می‌گوید: ۹ سال پیش متوجه تغییر رنگ در چشمان همسرم شدم، پس از مراجعه به پزشک متوجه بیماری کبد وی شدیم و به دستور پزشک عمل ERCP را برای همسرم انجام دادند.

او ادامه می‌دهد: حین این عمل جراحی مجرای کبد دچار پارگی شده و ترشحات کبدی وارد شکم شده و همین امر موجب عفونت شدید و در نهایت ایست قلبی همسرم شد که در نهایت وی در روز دوم فروردین سال ۱۳۹۵ به کما رفت؛ در خرداد همان سال قلب همسر آقای معلم، صرفاً احیا و از بخش ICU به بخش منتقل شد؛ پس از ۱۰ روز، ختم قرآن برای او گرفته شده که وی در همان موقع توانسته چشم‌های خود را بازکرده و این یک روزنه امید برای خانواده سمیع به‌حساب می‌آمد؛ پس از ۶ ماه مراقبت از همسر توسط شخص معلم، او به‌مرور می‌تواند تنفسش را بدون نیاز به دستگاه اکسیژن انجام دهد.

هر چند در این مدت آشنایان و بستگان به این معلم ایثارگر پیشنهاد اهدا اعضای بدن همسرش را دادند اما او با امید به بهبود امروز با گذشت بیش از ۸ سال همچنان از همسرش نگهداری می‌کند چرا که این اتفاق را امتحان الهی می‌داند و همه تلاش خود را به کار گرفته تا از این امتحان سربلند بیرون بیاید.

به ثمر نشست صبر ۸ ساله

هر چند خانواده همسرش نیز در این راه او را تنها نگذاشتند و دخترشان را در اتاقی بالای خانه‌شان جای داده تا کمک حالی برای داماد متعهدشان باشند.

تلاش‌های آقای سمیع بی اثر نبوده، به گفته خودش همسرش مدتی است که حس لامسه و شنوایی‌اش را به دست آورده و زمانی که پاهای همسرش را کمی فشار می‌دهد و یا سخنی با او می‌گوید واکنشی دریافت می‌کند که صرفاً شامل حرکات ریز مردمک چشم، خنده و گریه بدون صدا است.

او که قدردان زحمات خانواده همسرش و به ویژه مادرخانمش است، می‌گوید: در این مدت مادر همسرم تهیهٔ غذا را بر عهده داشتند و من از ایشان تشکر فراوان دارم، مادر خودم نیز قبلاً کمک زیادی به من می کرد اما به علت حادثه‌ای دیگر امکان کمک ندارد و من وظیفه نگهداری وی را نیز دارم.

آقای سمیع همه مراقبت‌های لازم روزانه را از همسرش انجام می‌دهد و الگویی نیکو از صبر و وفاداری برای شاگردانش است.

روایت ایثار معلمان ایران تمامی ندارد چرا که در نقطه نقطه این مرز و بوم مردان و زنانی هستند که از جان برای فرزندان ایران مایه می‌گذارند، هستند دانش آموزانی که در مدارس دور و نزدیک دچار مشکلاتی هستند که معلمان همچون خانواده دوم برای آنها دغدغه دارند و از هیچ حمایتی دریغ نمی‌کنند.

نازنین صفری دانش آموزی در شرق اصفهان است، دانش آموزی که دچار عارضه ناشنوایی مادرزادی بوده اما آنها اعتقاد داشتند درمان او ممکن بود. نازنین دانش آموز مدرسه صابر در شهر ورزنه است، معلمان مدرسه از همان ابتدا که متوجه ناتوانی نازنین در شنیدن شدند، پیگیر کاشت حلزون برای وی شدند، هر چند به دلایلی انجام این عمل به طور انجامید اما در نهایت در بهار ۱۴۰۲ این آرزو به انجام رسید.

فداکاری معلمان برای درمان شنوایی نازنین

محمدرمضانی یکی از آموزگاران مدرسه صابر است، او در این باره به خبرنگار مهر می‌گوید: در بهار سال ۱۴۰۲ شرایط برای عمل کاشت حلزون نازنین فراهم شد؛ تعدادی از پزشکان در اصفهان اعتقاد داشتند امکان درمان نازنین وجود ندارد، اما ما ناامید نشدیم به پزشکان تهران مراجعه کردیم و با نشان دادن سیتی اسکن یکی از پزشکان با انجام عمل موافقت کرد اما این نکته را نیز تاکید کرد که ممکن است بهبود نداشته باشد.

این معلم فداکار که همراه با دیگر همکارانش برای درمان نازنین عزمی جزم داشتند، پس از تائید چهار پزشک نازنین را راهی اتاق عمل کردند. اما ماجرای قبل از اعزام نازنین به اتاق عمل هم شنیدنی است؛ «واقعاً خدا در این کار همراه ما بود. ما در یک روز تأییدیه هر چهار پزشک را که هر کدام در یک جای تهران بودند گرفتیم، درصورتی‌که ممکن بود چند روز زمان ببرد. ساعت ۱۲ ظهر با پرس‌وجو متوجه شدم پزشک معالج در بیمارستان بقیه الله عمل دارد. پشت در اتاق عمل رفتم و از طریق آیفونی که آنجا بود به پرستار اطلاع دادم با وی کار واجب دارم. پرستار گفت نیم ساعت منتظر بمانم و اگر دکتر نیامد دیگر بروم. دقایقی نگذشت که دکتر از اتاق عمل بیرون آمد. به سمت دکتر رفتم و کاغذها را نشانش دادم. کمی ناراحت شد که چرا او را از اتاق عمل صدا کردم. حق هم داشت. من هم توضیح دادم که از یک هزار کیلومتر راه به تهران می‌آیم و چاره‌ای ندارم. دکتر برگه‌های تأییدیه را نگاه کرد و گفت به صندوق هیئت‌امنای صرفه‌جویی ارزی مراجعه کنم. بلافاصله به آن صندوق مراجعه کردم و ۲۵ میلیون تومان به‌عنوان پیش‌پرداخت برای سفارش حلزون واریز کردم. سه ماه بعد مجدداً تماس گرفتند و ۷۵ میلیون دیگر واریز کردیم و در یک نوبت دیگر هم ۳۵ میلیون تومان واریز شد. خلاصه وقتی هزینه ایمپلنت را کامل واریز کردیم گفتند سه‌شنبه هفته بعدش نوبت عمل دارید. هزینه این ایمپلنت‌ها تقریباً ۷٠٠ میلیون تومان است و این صندوق صرفه‌جویی ارزی ۵٠٠ میلیون تومان را به‌نوعی تقبل می‌کند و ۲٠٠ میلیون مابقی را بیمار باید پرداخت کند. بالاخره در آذرماه نازنین را برای عمل به بیمارستان بردیم؛ کاشت حلزون به لطف خدا و به پزشک متخصص با موفقیت انجام شد و صبح روز بعد ساعت ۱۱ نازنین از بیمارستان مرخص شد. البته آن موقع نازنین چیزی نمی‌شنید اما دکتر با تست‌هایی که انجام داد گفت عمل بسیار خوب بوده و ۲ ماه بعد برای نصب دستگاه دوم باید مجدداً مراجعه می‌کردیم تا نازنین بتواند صداها را دریافت کند و با استفاده از حلزون کاشته شده بشنود و تجزیه‌وتحلیل کند.»

وی درباره تأمین هزینه‌های عمل نازنین می‌گوید: تقریباً از وقتی که مطمئن شدیم این کار به نتیجه می‌رسد تأمین این ۲٠٠ میلیون را در اولویت قرار دادیم. با خیریه امیرالمؤمنین (ع) هماهنگ کردیم و با قراردادن پیام‌هایی در فضای مجازی کانال‌های شهرستان از مردم خواستیم برای کاشت حلزون نازنین کمک‌های خود را به‌حساب خیریه بریزند و ظرف یک هفته با کمک همین مردم شهرستان ورزنه و خیرین گران‌قدرش ۲٠٠ میلیون تومان جمع‌آوری شد.

این معلم فداکار درباره اولین روزی که نازنین شنیدن را آغاز کرد بیان می‌کند: اولین‌بار همان روزی بود که در مطب دکتر دستگاه دوم نصب شد؛ وقتی نازنین برای اولین‌بار صداهای اطراف را شنید به طور طبیعی مثل دیگر ناشنوایانی که اولین‌بار می‌شنوند، برافروخته و قرمز شد و حسابی ترسیده بود. ولی بعد کم‌کم برایش عادی شد. وقتی من پشت سرش ایستادم و دست زدم و بعد روبرویش قرار گرفتم و از او با اشاره پرسیدم من چند بار دست زدم و نازنین درست جواب داد، انگار تمام دنیا را به من داده بودند و فقط نمی‌توانستم جلوی اطرافیان از خوشحالی گریه کنم.

آقای رمضانی درباره واکنش‌های جالب نازنین به صداها می‌گوید: همان روزی که از مطب دکتر برگشتیم وقتی از دست‌اندازها می‌گذشتیم و صدای برخورد به گوش می‌رسید، نازنین با اشاره به مادرش می‌گفت که چرا پایش را به کف ماشین می‌زند و بعد به او فهماندیم که این صدای برخورد ماشین با دست‌انداز است. یا مثلاً اولین‌بار که صدای بوق ماشین را در تهران شنید از جا پرید و نمی‌دانست صدای چیست. آقای عباسی، مدیر مدرسه نازنین که همراه ما بود، چند بار بوق ماشین خودش را زد و به او یاد داد که این صدای بوق ماشین است. مادر نازنین تعریف می‌کند که حالا صدای زنگ در را می‌شناسد و با شنیدش می‌رود تا در را باز کند. او تعریف می‌کند که تا مدتی شب‌ها وقتی سکوت کامل برقرار بود نازنین می‌پرسید این چه صدایی است؟ و ما می‌گفتیم صدایی نمی‌آید تا اینکه فهمیدیم صدای تیک‌تاک ساعت که برای ما عادی شده را می‌گوید!

آموزگار مدرسه صابر تأکید می‌کند: از وقتی که نازنین صداها را می‌شنود ارتباطش با اطرافیان و هم‌کلاسی‌هایش خیلی بهتر شده است. الان می‌تواند هم‌کلاسی‌هایش را صدا بزند. نازنین قبلاً لجباز بود یا بهتر است بگوییم چون صدایی نمی‌شنید کلافه بود. اما الان آن لجبازی کمتر شده. خانم امیدیان آموزگار نازنین است و تعریف می‌کند اولین باری که نازنین در زد و وارد کلاس شد بعدازاین عمل بود. چون قبلاً درکی از علت در زدن و صدایی که ایجاد می‌کند نداشت اما حالا به بهانه‌های مختلف اجازه می‌گیرد و بیرون می‌رود تا موقع برگشت در بزند و صدایش را بشنود.

آقای رمضانی در مورد حرف‌زدن نازنین توضیح می‌دهد: ذهن او اکنون مثل یک ضبط‌صوت است که صداها را می‌گیرد و ذخیره می‌کند. نازنین چون از نوزادی قدرت شنوایی نداشته و بعد از آن هم در مقابل سمعک مقاومت می‌کرد حالا اصواتی که ما برای مفاهیم مختلف به کار می‌بریم برای او کاملاً بی‌معنی است. دختر عزیزم اکنون هفته‌ای یک جلسه برای تربیت شنوایی، گفتاردرمانی و تنظیم دستگاه به اصفهان می‌رود که هزینه هر کدام جلسه‌ای ۳٠٠ هزار تومان است. البته فواصل تنظیم دستگاه به‌مرور زیاد می‌شود. او اکنون مفاهیم انتزاعی مثل محبت، عشق و… را درک نمی‌کند ولی مفاهیم عینی مثل آب، خودکار، مداد، غذا و… را دارد یاد می‌گیرد. امیدواریم که طی چند سال آینده بتوانیم شاهد حرف‌زدن نازنین باشیم و آن روز خوشحالی ما کامل می‌شود.

کد خبر 6093938

دیگر خبرها

  • برخورد بدون اغماض با ترک فعل‌ها درباره خدمات‌دهی سلامت به والدین شهدا
  • پیکر مطهر شهید دفاع مقدس پس از ۴۲ سال شناسایی شد
  • شناسایی پیکر مطهر شهید دفاع مقدس پس از ۴۲ سال
  • برخورد با ترک فعل‌ها درباره خدمات دهی سلامت به والدین شهدا
  • ۴۲ سال چشم انتظاری خانواده شهید مفقود الاثر مشهدی پایان یافت
  • ویدیو/ خاطره‌بازی با معلم‌ها؛ داستان شیرین‌ترین کتک دنیا
  • معلمان مشق عشق را در مکتب‌خانه‌ها تدریس می‌کنند
  • مالک استقلال در خانه کشتی رویت شد (عکس)
  • ببینید | خاطرات شنیدنی رهبر انقلاب از استادِ شهید مرتضی مطهری
  • بهزیستی پیگیر تنبیه در مرکز نگهداری از کودکان بی‌سرپرست کرج است